وای خدای من ، روانی شدم از دست اين زن
این خانم یه هفته تمام خونه من بود و رفتاری با من داشت انگار من به عنوان یه غریبه رفتم خونه اش چمیدونم بهم پشت میکرد تیکه مینداخت جوابمو نمیداد و هزاران رفتار کثیف دیگه حالا اصلا واسه چی اومده بود چون معتقده من زن بی لیاقت و بیکاری هستم و با وجود بیکاری برای همسرم غذای درست حسابی اماده نمیکنم به همین خاطر لاغر شده حالا من هرچی بگم از طنز ماجرا کم نمیشه چون نه من بیکارم و شغلم با همسرم یکیه و نه همسرم لاغر شده فقط بهونه میخواد بشه فرشته عذاب من بدبخت
حالا از دیروز که همسرم برد برسونش خونش دیگه برنگشته و منتظره پدرش برگرده ته بیاد خونه انگار من شیش تا نگهبان دارم و تنها نیستم
طی یه حرکت احمقانه امروز زنگ زده به مامانم که این دختره تو بزرگ کردی این همه اش سرش تو کتاب بوده نفهمیده باید چطور زندگی اداره کنه اداب معاشرت بلد نیست اینو باید دوباره بفرستی مهد کودک و مامانم هم کم نذاشته بود و جوابش رو داده بود
من هیچ رفتار بدی با این زن نداشتم قبلا تو تاپیک قبلی گفتم از رفتاراش اما به هر حال تحملش کردم تا بره و نگه بهش بی احترامی کردم از همه بدتر همسرم امروز باید باهم میرفتیم محل کار اما من تنها رفتم و اون موند پیش مادرخونده ی عزیزش حالا اگه من میگفتم خودشو حلق آویز میکرد میگفت تو وقت منو گرفتی تو درک نمیکنی من کار دارم
شما میگید من چه خاکی بریزم تو سرم؟