میگه مثلا غذا درست میکنیم میاد سر سفره همش میگه اینو بیار اونو بیار پاشو فلان کار بکن ، بعد هرچی گوشت چیزای خوب هست زود خودش میخوره با اونا هم دعوا میکنه که نتونن چیزی بخورن یا مثلا با دست میره تو قابلمه غذا رو حیف و میل میکنه مامانمم چندشش میشه دیگه نمیخوره میگه دیروز صبح املت درست کردم همش میگفت کمه همش دعوا میکرد میگه من خوردم گفتم بیا تو بخور سیر بشی پا شدم ظرفا رو شستم ، یا مثلا یه ذره گوشت میاره خونه همونو آبگوشت میپزی ، میگه گوشت رو از تو کاسه من برداشت واسه من فقط نخودش موند گرسنه موندم ، یا شیر موز درست کرده بودم ریختم تو لیوان گفت خامه شیر ریختی تو لیوان الان میخوری میگی فشارم رفت بالا میگه لیوان دادم بهش گفتم باشه بیا تو بخور ، بعد میگه بقیشو ریختم تو لیوان اونم گفت آره تهش موز زیاد داشت اونو ریختی میخوری بعد میترکی میگه اونم دادم به پسرم بلند شدم رفتم
شوهرش دیوونه ست تو خونه حتی نمیذاره مامانم و خواهرم یه غذای درست حسابی بخورن هر چی آماده کنن میاد سر وقتش میخوره حروم میکنه که اینا دیگه نخورن ، مدام هم دور و اطراف خونه ست و میره و میاد یعنی کار ثابتی نداره که بره تا شب نیاد خونه کارشون تو روستاست کارهای روستا مثل کشاورزی و دام داری میکنن ، ولی همون گاو و گوسفند ها رو هم مامانم رسیدگی میکنه ، یا حتی علف های هرز زمین کشاورزی رو هم مامانمو مجبور میکنه بکنه ، یا سیب زمینی خراب ها رو مامانمو میبره جمع کنه بیاره واسه حیوونا
خلاصه مامانم چاره ای نداره اینم بهش ظلم میکنه