چه مشکلاتی توی زندگیتون از اول براتون پیش اومده

بابام سکته کرد بیماری گرفت 

ناشکری نمیکنم

ولی تا یه سنی خیلی مهربون و دلسوزمون بود 

الان میبینم با بابای کودکی هام کلی فرق داره 

بداخلاق و زودرنج حتی یه مدت دست بزن 

خداروشکر بازم ولی

درگیری شدید پدرو مادرم رو از بچگی شاهد بودم 

کل کودکیم تباه شد 

یه خاطره بستنی خوردن و شهر بازی رفتن ندارم من .

الان هم که نبود شریک عاطفی

دلم یکم خوشی میخواد 

مثل بقیه مردم  .مثل همونایی که با عشقشون ازدواج کردن و به بی عرضگی بقیه میخندن 

خیلی دلم گرفته همیشه اولش مشکل بود الانم بدتر شده 

نمیدونم جز تقدیر بوده حل نمیشه گاه آهنگ غمگین دلم رو آروم میکنه انگاری همه درها بسته شده بهم

مشکلات همسرم و خانوادم ک تمومی ندلرن

از بچگی پدر پ مادرم من و نخواستن ۱۳سالگی شوهرم دادن بعدش شوهرم گفت من و نمیخواد بعدش پدر و مادرم فوت شدن خواهر برادرام فهمیدم من و نمیخوام احساس میکنم بچه هامم بزرگ بشن من و نخوان 

نه با گذشته درخشانی که داشتم هیچ امیدی به آینده درخشان ندارم آنقدر از زمین و زمان کشیدم که شده درس زندگی ولی نمیدونم کجاش و تجدید شدم هی بدبختی ها مرور میشه اگه امتحان الهیه چرا تموم نمیشه به خدا بریدم هر دردی که به ذهنت بیاد کشیدم تا دم مرگم رفتم ولی شانس نداشتم باز برگشتم فقط از یک چیز خیالم راحته وقتی مردم دیگه نیازی ندارم کسی من و حلال کنه خدارو شکر جوری بزرگ شدم که تاحالا به هیچ کس صدمه نزدم