دوستان من هفتساله ازدواج کردم.
شوهرم مردکاری و چشم پاک و خوبیه. ولی تفریح کردن بلدنیست.و به حز خانواده و اقوام خودش باکسی راحت نیست.عصبیه .توعصبانیت بهناحق دلمو میشکنه ولی بعدش پشیمون میشه.
خیلی از نظر اخلاقی باهم متفاوتیم ولی من یه جوزی ام که باهرشرایطی کنار میام. و تاحالا عاشقانه کنارش بودم
خلاصه بگم شوهرم تو عصبانیت بارها گفته ازخودم و خانوادم خوشش نمیاد. ولی وقتی خوبیم همه کاربرام میکنه. ولی انگار من رو اعصابشم. به وزنم گیر میده که زیاده . به مشکلات خانوادگیم و.....
امروز قراربود بعدازکارش بیاد باغ پدرم چون فامیلام بودن.یهوعصر زنگ زد با داد و بیداد گفت من خسته ام. شماها بیکارید رفتید باغ و یه امروزو پیش خانوادتباشو بم پیام نده امشب.
میخوام بخوابم. گفتمباشه راحت باش ولی دلم شکست.
حالا اومدم خونه بابام خوابیدم که صبح برم. چون خونه خودمون دوره.
سوالم اینه:۱( شما بودین نازاحت نمیشدین از رفتارش؟۲( حس میکنم حالمونکنار هم خوب نیست وواقعا ازم خوشش نمیاد . بچه ندارم شاغل هم هستم. طلاق بگیرم؟خسته شدم. براژ خانوادش همهکاری میکنه ولی برای من نه.
ببخشید طولانی شد