وااای
پدرش با پدربزرگم دوستن
بعد زنگ زده میگه ما اینجاییم خواستی بیا
با خواهراش و مادرشو پدرش رفته بود
حالا بگین حق دارم ناراحت شم یا نه
منم به خانوادم گفتم گفتن نه حوصله رفتن نداریم
بعد کلا هم میخواستم اگه خواستن برن منصرفشون کنم
بعد زنگ زد پس کی میایی
گفتم نمیان
تازه یادش اومد بگه پس میخوای بیام دنبالت😑😑
گفتم نه خستم نمیام
من بهم برخورده که اصلا بهم نگفته بعد پاشده با خانوادش اومده اونوقت تازه یادش اومده زنگ زده میگه با خانوادت بیا اینجا
چی بگم دیگه به رو خودم بیارم یانه