بدترین خاطره فقر و بی پولی ای که داشتین

یکی دو سال پیش خونمونو ریختن بیرون تو کوچه خیابون موندیم 

بچه بودم پول نداشتیم از صدقه پول برمیداشتم خوراکی میخریدم 

همین الانم همینه 

خییییییلی وقتا شوهرم خیلی بی انصافه   با اینک ی مشت خاک میشم براش و خانوادش   ولی گاهی برام خییییییلی ظالمه     دلم ب درد میاد ازش

چی شد ؟

هیچی. الحمدالله همیشه نونمون توی روغن بوده

چرا تو بربری

بچه ام مریض بود پول نداشتم

من بی پولی زیاد کشیدم... روزایی رو یادم میاد که کرایه تاکسی نداشتم... روزایی که ته حسابم ۵ هزار تومن بود... روزایی که دلم میخواست تیپ بزنم ولی پول نداشتم...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روزایی که تحقیر میشدم بخاطر بی پولی و به خود نرسیدن

ولی گذشت اون روزا... به لطف خدا، روی پاهای خودم ایستادم و درآمد دارم و در جهت تیک زدن ویژن هام حرکت می کنم 

چون خاک میشی پرو‌شده دیگه😐

جداشده بودم گفتم پول پوشک بزن نداره بچه و نزد من بغضم ترکید جلو اونهمه ادم خداروشکر الان وضعم زمین تا اسمون عوض شده

خودت پس انداز نداشتی؟

منم بی پولی زیاد کشیدم تازه یه مقدار بهتر شدیم خداروشکر کاش هیچوقت دیگه به اون روزا برنگردیم

خدا رو شکر عزیزم

ما اصلا فقیر نبودیم

خونه خوب و ماشین داشتیم

سفرمون به جا بود خریدمون به جا

بابام کارمند بود

اما نسبت به فامیل و بخصوص فامیل پدری پایین تر بودیم 

یه فامیل پدری داشتیم که البته نسبت شون دور هم نبود

عید رفتیم خونشون دو تا خواهر بودن که با دوتا برادر ازدواج کرده بودن و اوضاع مالی شون فوق العاده خوب بود اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید

و بچه هاشون همسن و سال ما بودن

اول رفتیم خونه یکی شون با بچه هاش بازی کردیم

خداروشکر با همون چیزایی که داشتیم راضی بودیم و اصلا چشممون دنبال وسایل بچه های دیگه نبود 

بعد رفتیم خونه دومی 

رسیدیم خونه دومی بچه های اولی زنگ زدن به بچه های دومی و گفتن فلانی حواس ت به اینا باشه عیدی هام نیست

بعد سه تا بچه داشتن بلند بلند به هم گفتن و به من و برادرم اشاره کردن و گفتن حواستون و جمع کنید

بعد فکر کن اومدن باباشون و صدا کردن و به اونم گفتن

باباشون یه نگاه بدی به ما کرد 

شاید۱۱ سالم بود

اما هیچ وقت نمیبخشمشون

بعدم دیگه خونشون تا سالها نرفتم

دو سال پیش ۳ میلیون برای عمل لازم داشتم پدرشوهرم گفت دارم ولی به زنت نمیدم........گوشواره فروختم...الان روابط برقراره ولی هنوز کینه و نفرت تو دلم مونده...این حرف توشرایطی زد که هنوز ۱۰ روز بود که داغدار عزیزم بود

الهی هدایتشون کنه اگه شوهرم رو مهمونیای نزدیک اذیتم کنه ک مدلش هست انقد خلقم تنگ میشه تا ی ماه قهریم خیلی کار زشتیه چون عروسی ی شخص فقط یبار تکرار میشه و متاسفانه یا خوشبختانه خاطرات خوب و بدش همیشه تو ذهن میمونه و ادم خودخوری میکنه