بابام وضعش خیلی خوب بود و همیشه همه چی داشتیم چند سالی میشه که یه نامرد پولش رو بالا کشید و الان اوضاعش خیلی افتضاحه
یادمه ماه رمضون بود و افطاری آب شنبلیله میخوردیم(پیاز داغ میکردیم اب میریختیم میذوشتیم جوش که میومد بهش رب و شنبلیله میزدیم و تلیت میکردیم)
الان من ازدواج کردم وضع شوهرم خوبه بابام هم پیره نمیتونه بره سر کار
شوهرم راضی نیست که کمکشون کنم
نمیدونم چیکار کنم
هر چی میخوام بخورم اونا میان جلو چشمام