طرف دیوانه بود رسما روانی و بد دهن کفر میگفت و کلا رو مخ بوو
بعد میشد داداش زندادشِ زنداییم که کلا پسره فامیل دور خودمم میشد قرار اول میخواست نزدیکم بشه نذاشتم بعد که تو ماشین بودیم یه حرفی زد بهم برخورد محکم یه کشیده زدم توی گوشش جوری که واقعا نصفش صورت پسره قرمز شد
چند وقت پیش شنیدم که تمام اتفاقای زندگیمونو فهمیده چون ما بجز زنداییم کسی از این جریانات خبر نداشت و صددر صد مطمئنم که آمارم رو میده به زن داداشش و اونم به داداشش میگه
چکار کنم بنظرتون؟زنداییم پیش یکی گفته بود مشکل اعصاب داره فلانی منظورش من بود طرف گفته بود چرا زنداییم هم گفته بود آخه گفتن قرار اول زده تو گوش پسره،😐و پسره هر جا نشسته گفته یکی از نزدیکان من گفته هم خودم هم مامانم بیماری اعصاب داریم و دارو مصرف میکنیم در صورتی ک اینطوری نیست
شما هم حس میکنید کار زنداییمه با این تعریفا☹️