خلاصه چهار تا کمد واسه خودش گذاشته بود یه کشو به من داده بود و من لباسامم تو بقچه زیر تخت بود همونو گرفتم برم پایین با روسری زد به سرش نه نرو و فلان تو بیجنبه ای تو حساسی و....منم جلو داداشم گفتم آره خوبه ک منم بگم تو هفته پیش با ی پسره قرار داشتی کفش پاشنه بلند پوشیدی تا ی هفته پات درد میکرد الکی گفتی مریض شدم و... بعد گفتم من باهات مشکل دارم حالاهم میخام برم خونمون تا الانم فقط بخاطر کولر و بزرگی بالا چون ما پنج نفریم واقعا طبقه پایین خیلی کوچیکه برامون و چون کارگاه خیاطی بابا مامانمم پایینه واقعا فقط بخاطر این یکسال کاراشو تحمل کردم تازه غذاشم مامانم میده خرید مامانم میکنه خونه هم ک از ماست بعد داد میزنه با گریه بشکنه دست من ک نمک نداره 😐گفتم عمه جان تو مگ چیکار کردی برای من اگ بخاطر اون ی بار ک ۵۰ تومن شارژم کردی میگی دوبرابرشو بیا بت بدم .... گفت آره هیچکس با تو نمیتونه زندگی کنه خاک بر سر بی لیاقتت ک من با همچین آدمی افتادم و....
خلاصه اونشب برا اینکه نصف شب بود شر نشه نیومدم پایین فردا تازه داداشم طرف عمم گرف منو کلی زد با اینکه کوچولوعه بعد فردا فضولی کرده به بابام
بابام سر سفره ک اونم هس گف آره فاطمه بیا پایین بعد عمم نه فاطمه رو چیکار داریو و فلان
بعد حرصم از این میگره فردا زنگ زد به بابام ک آره دخترت جمع کن دیگه نمیخام ببینمش هزار تا تهمت جندگی و... درحالی ک من دستمم ب پسر نخورده