2777
2789

یاران نازنین، این نوشته از من نیست، اما چنان دل‌انگیز و جان‌نواز بود که نتوانستم آن را پنهان دارم؛ خواستم شما را نیز در زیبایی‌اش سهیم کنم.

دوستان قشنگم تمام این متن با کلمات فارسی هست و هیچ کلمه ی عربی یا فارسی نداره

من ورژن اصلی اش هم میذارم و ابن متنی که اول میذارم رو خودم ویرایش کردم و تمام کلماتش رو به کلمات فارسی تبدیل کردم💋

فعلاا بدون امضا🐈‍⬛🍒❤️

این متنی بود که خودم نوشتم و هیچ کلمه ای جز کلمه های فارسی نداره

در خوراک‌خانه نشسته بودم که نگاه‌ام به میز کنار افتاد.  
زن و مردی، در سن‌وسال میانه، روبه‌روی هم نشسته بودند و همچون دختر و پسر جوان، سخنانی شیرین می‌گفتند و پنهانی می‌خندیدند.  
دل‌ام گرفت. با خود گفتم: چه معنایی دارد؟  
با این سال‌وشمار، باید فرزندی در دبیرستان داشته باشید، نه آن‌که چون نوجوانان، دلدادگی و بازی‌های کودکانه پیشه کنید.  
با نگاه‌های سنگین، چشم‌ام را به سوی‌شان دوخته بودم که بانوی داستان گوشی‌اش را برداشت و به آن‌که آن‌سوی خط بود گفت: آری جان‌دل، فرزندان را در خانه گذاشتیم، برای‌شان کوکو در سردخانه نهادم.  
دل‌ام روشن شد، شادمان گشتم، گفتم: چه پدر و مادری دل‌زنده و دوست‌داشتنی! چه مهر پایداری که پس از سال‌ها، هنوز چون روز نخست، یکدیگر را دوست دارند.  
چه نیکوست اگر زن و شوهر، گاه‌گاهی دو‌نفری به گردش روند.  
با لبخند و شوق نگاه‌شان می‌کردم که ناگاه مرد به زن گفت: برخیز تا پیش از آن‌که شوی‌ات آگاه شود، بازگردیم.  
اَه، دل‌ام آشفت. بانوی بی‌شرم! تو شوی داری، آن‌گاه با مردی بی‌گانه به گردش آمده‌ای؟  
ما که به نام آیین‌مان مسلمانیم، پس آن آیین‌مان کجاست؟  
زن و مرد بی‌پیوند چه کار نابه‌جایی می‌کنند؟  
بی‌شرمان!  
باز نگاه‌ام را تیزتر کردم. مرد برخاست و سوی جای پرداخت رفت تا بهای خوراک را بدهد. زن نیز به دنبالش رفت و بلند گفت: برادر، برادر، بگذار من بپردازم. بار پیش که با مادر آمده بودیم، تو پرداخت کردی.  
آه، خواهر و برادر بودند! جان‌ام، چه زیبا، چه نیکوست اگر خواهر و برادر این‌چنین به هم نزدیک باشند.  
با شوق و لبخند نگاه‌شان می‌کردم که از کنارم گذشتند. همان‌دم مرد با نگاهی شیطان‌وار گفت: از کی تا کنون من برادرت شده‌ام؟  
زن نیز پوزخندی زد و گفت: این‌گونه گفتم تا مردم گمان کنند خواهر و برادریم.  
نفرین برتان! از همان آغاز می‌دانستم که رازی در دل‌تان نهفته است. زن و مرد بی‌شرم، بی‌مایه، بی‌آبرو!  
باز نگاه‌ام را تیزتر کردم. خواستند بدرود گویند. زن به مرد گفت: به مادر سلام برسان.  
مرد نیز گفت: باشد دخترم، تو هم به نوه‌های نازنینم...  
وای پروردگار! پدر و دختر بودند!  
پس چرا مرد این‌چنین جوان می‌نمود؟  
با داشتن خانواده‌ای چنین مهرورز، باید هم جوان بماند.  
هر جا هستند، تندرست و خوش‌دل باشند.  
اینجا بود که دریافتم زندگی دیگران به من چه پیوندی دارد؟  
اگر اندکی خرد داشتم، چون دیگران خوراک‌ام را می‌خوردم تا سرد نشود...

فعلاا بدون امضا🐈‍⬛🍒❤️

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

این هم متن اصلی اش

در رستوران بودم که میز بغلی توجه ام را جلب کرد .

زن و مردی حدود 40 ساله رو به روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می گفتند و زیرزیرکی می خندیدند.

بدم آمد , با خودم گفتم چه معنی دارد؟

شما با این سن تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید .

نه مثل بچه دبیرستانی ها نامزدبازی و دختربازی کنید .

داشتم چپ چپ نگاهشان می کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت : آره عزیزم , بچه ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم , واسه شون کتلت گذاشتم تو یخچال .

خوشم آمد , ذوق کردم , گفتم چه پدر و مادر باحالی , چه عشق زنده ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند , چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی , قطعا اگر روزی مادر شدم همین کار را می کنم .

داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می کردم که ناگهان مرد به زن گفت : پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون .

اَی تُف , حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن وقت با مرد غریبه آمدی ددر ؟

ما خیر سرمان مسلمانیم , اسلام تان کجا رفته ؟

  زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می کنند ؟

بی شف ها .

داشتم چپ چپ نگاهشان می کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند , زن هم دنبالش رفت و بلند گفت : داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش هم با مامان اومدیم تو حساب کردی .

آخییی , آبجی و داداش بودن , الهی الهی , چه قشنگ , چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند .

داشتم با ذوق و شوق نگاه شان می کردم و لبخند می زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت آمیز گفت : از کی تا حالا من شدم داداشت ؟

زن هم نیش خندی زد و گفت : این جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم .

تو روح تان , از همان اول هم می دانستم یک ریگی به کفش تان هست , زنیکه و مردیکه عوضی آشال بی حیا .

داشتم چپ چپ نگاهشان می کردم که خواستند خداحافظی کنند , زن به مرد گفت : به مامان سلام برسون

  مرد هم گفت : باشه دخترم , تو هم به نوه های گلم...

وای خدا , پدر و دختر بودند , پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می رسید ؟

خب با داشتن چنین خانواده دوست داشتنی باید هم جوان بماند , هرجا هستند سلامت باشند.

اينجا بود كه فهميدم زندگي ديگران به من ربطي ندارد , اگه كمي شعور داشتم مثل بقيه غذامو ميخوردم كه اينجوري سرد نشه ....

فعلاا بدون امضا🐈‍⬛🍒❤️

عه پس بادی خان کی بود؟میخواستم ازت درباره گلدن رتریور سوال بپرسم 😥

خوشگلم اشتباه گرفتی

یا شاید اون تاپیکی رو میگی که عکس یک سگ طلایی رو کذاشته بودم که اسمش بادی بود؟

فعلاا بدون امضا🐈‍⬛🍒❤️

خوشگلم اشتباه گرفتییا شاید اون تاپیکی رو میگی که عکس یک سگ طلایی رو کذاشته بودم که اسمش بادی بود؟

اره همون گلدن نبود مگه ؟۰

https://daigo.ir/secret/51641991213   لینک ناشناسمه خوشگلا😇💚

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792