2777
2789

من ۲۶ سالمه ، از ۲۰ سالگی تنها زندگی کردم ، خداروشکر موفقیت هایی داشتم ، وضع مالیم خوبه ، مستقلم کاملا ، همه به عنوان دختر قوی میشناسنم 

هر کی میبینه میگه افرین که قوی هستی رو پای خودتی 

دستت تو جیب خودته 

اما من در واقعیت خیلی وقتا ناراحت اینم که از مادرم دورم 

وقتی خسته میام خونه دوست دارم یکی منتظرم باشه ، غذام اماده باشه ، ن اینکه خسته کوفته میام بفکر غذا باشم ، خیلی وقتا واقعا خسته میشم از تنها بودن 

دلیل جداییم از خونواده اخلاقای ب شدت بد پدرم بود ک چون مادرم کمک کرد مستقل شم بابام دیگه نذاشت ببینمش الان ۶ ، ۷ ساله مادرمو ندیدم 

فقط برادرمو دیدم که اونم ایران نیست ولی باهاش تلفنی هر روز صحبت میکنم

وقتی از شرایطم و قوی بودنم تعریف میکنن دلم میخواد بگم یه شبایی از مریضی کسی نبود اب بده دستم و همونجوری خوابیدم 

یه شبایی گشنم بوده خسته بودم خوابیدم 

تنها چیزی ک تو این زندگی اذیتم میکنه نبود مادرمه 

به هر بهونه ای براش گریه میکنم 

اخلاقای پدرم انقد بد بود ک برادرمم از دستش رفت از ایران زندگی خودشو ساخت 

واقعا نبود مادر خیلی برای بچه هاش سخته

باز خداروشکر هست میدونم یه روزی میبینمش


مردمی که به میل خود در تاریکی نشسته اند ، نیازی به روشنایی ندارند

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   honye_ella  |  2 ساعت پیش
توسط   vittozahra  |  2 ساعت پیش