ی پسر.
برای ازدواج معرفی کرده بود دوستم. پسره آمریکا دانشجو دکترا بود. من اون موقع دنبال پروپوزال ارشد بودم و هیچ ایدت ای نداشتم که چه موضوعی کار کنم. از همه چیز بدم میومد.
ازونجایی که حرفی برای صحبت نداشتم با ی فرد غریبه، جویای موضوع پایان نامه ایشون شدم. خیلی خوشم اومد. ی کم بعدتر توی همون فیلد موضوع بهم پیشنهاد شد و کل مسیر زندگیم عوض شد.
هیچ وقت با پسره حرف هم نزدم (اهل ازدواج نبودم) ولی بعدها جفتمون توی ی فیلد و آزمایشگاه (که زمان آشنایی توش نبودیم هنوز) کار کردیم. توی کشورهای مختلف.
هنوز که هنوزه، خیلی از تجربه های زندگیم و مدیون حضور گذریشون به زندگیم هستم😊