واااااااااای دارم سکته میزنم از این حجم از بی احترامی میخوام کامل ماجرا رو بگم از قبل متن اماده نکردم همین الان اتفاق افتاد میخوام بگم.... دامادمون اطراف شیراز باغ داره و ما اصلا مخصوصاً پدرم کسی نیست که بخواد بدون دعوت جایی بره, و دامادمون چند وقت بود های زنگ میزد که بیاین بریم باغو فلان و بهمان ... خیلی اصرار میکرد که بابام گفت بیاید بریم و دامادمون از فامیلای خودشون و دایی هام و خاله هامم زنگ زده بود دعوت کرده بود خلاصه که ماهم بستیم و بریم