خیلی دلم گرفته
۲روز قبل حالم بد بود،همسرم از سرکار اومد دید رنگ و روم پریده و بی موقع خونریزی دارم وسط سیکل ماهیانم،هی اصرار کرد پاشو بریم دکتر من حوصله و توانشو نداشتم،بعد یواشکی ازمن پیام داده بود به مامانم که اون راضیم کنه برم دکتر
بعدش مامانم بهم زنگ زد و احوالپرسی کرد،گفتم حالم بده و اینجوریم،بعد گفت ما خونه نیستیم که بگم بیا اینجا و اینا خواستی فردا بیا منم گفتم نه نمیام خوبم
فرداش من تنها بودم خونه حالمم بد بود و همسرمم سرکار،مامانم زنگ زد بعد گفت که خب ادم همینجوری میشه دیگه استراحت کن خوب میشی پاشو یچیزیم بخور
این گذشت تا اینکه دیشب همسرم از سرکار اومد گفت ۲تا امپول تقویتی گرفتم به مامانت میگی بیاد برا جفتمون بزنه منم خیلی ضعف دارم،به مامانم گفتم نیومد
امروز دوباره به مامانم زنگ زدم گفتم عصر یا اخر شب بعداز شام بیاییم خونتون یه سر این امپولارو بزنی،دوباره گفت ما نیستیم
خیلی دلم شکست
میدونم الان میگید برو بیمارستان یا جایی،خودمم همین تو فکرم بود اما پیش همسرم خیلی خجالت میکشم