من ی همکار داشتم این اقا دقیقا کنارمن مینشست.خیلی هم بچه خوبی بود.یبار ساعت 8 صبح اومد نشست .سلام کرد تا سرم. بلند کردم دیدم رو گردنش جای لبه.
رژلبه قرمز.
دیگه نمیتونستم نگاش کنم از خنده . اونم اونروز پرحرف شده بود هی صدام میکرد.
به منشیمون پیام دادم گفتم به یبهونه ای بیا کنار من فلانی و ببین .ولی به روت نیار.
این دختره هم تا دید زد زیر خنده به پسره گفت برو خودتو تو ایینه نگاه کن.اول صبح چ حالی داشتین.
طفلی پسره ساعت 9 صبح مرخصی گرفت رفت