بچه ها منم دانشجوام این احساس میدونم طبیعیه ولی نمیدونم شماهام این شکلی هستید یا نه . آدمی ام از ی چیزی ک حس خوب بگیرم اون مکان اون نقطه برام خاطره انگیز میشه برام خاطره میسازه ادم وابستگی پیدا میکنن
راجب راجب دانشگاهم صحبت میکنم
تو یه برحه از زندگیم که به خاطر یک سری مسائل برام پیش اومده بود تو همون مابین دانشگاه ثبت نام کردم و همون شد دلیل حال خوبم . همون شد مرحم زخمم . همون شد . گذشته رو فراموش کنمو ب آینده فک کنم هر چی رفتم جلو تر موقعیتم فرق تر کرد . بیشتر عاشق همه چیزش شده بودم و هستم یعنی خلاصه بگم اون دانشگاه از من یا آدم جدید ساخت یه من قوی ساخت با آدمایی که گذاشت سر راهم
دورهمی ها و خوشی ها نا خوشی ها خنده ها شوخی ها . خلاصه حال و هواش و بارونی چ برفی چ آفتاب .
از ریزترین جزییاتش تا بزرگترینش من خاطرات دارم ازش . چون ارامشو درست زمانی که نداشتم دانشگاه بهم داد . من واسه همون خاطره ک چیزی که ازش حس خوب گرفتم نمیتونم ازش جدا بشم انگار قلبم همون جاست دوسش دارم . نمیدونم تا چ اندازه درک میکنید فهمیدنش فقط بستگی به مسیر زندگیت داره
و اینکه دیگه خلاصه میشه گفت هنوز تموم نکردم دارم بازم ولی خب ی جورایی اخراشه اخرای ترم
و اینکه هر موقع بهش فک میکنم یعنی اینجوری بگم حتی فک کردن بهش قلبمو به درد میاره
میشه بگید چجوری کنار اومدید با این مورد خلاصه شمام تایم زندگی خودتونو داشتید حالا با تموم کردید یا نکردید
دوست داشتم بدونم چجوری با نبودنش کنار اومدید با اون خاطره ها