چونکه خیییلی ادای مهربونا و خوبارو درمیاورد ولی کافی بود بهش بگی بیا اتاق ما بشین ( ما تو خوابگا زندگی میکردیم باهم ..اون ی اتاق دیگه بود ولی )
انقدد ناز میکرد
یا مثلا خودش پیشنهاد میداد بریم فلان جا. همه موافقت میکردیم..بعد میخواستی اماده بشی میزد زیرش
پیشنهاد بقیه که هییچوقت قبول نبود از سمتش ..چون کلا انگار عادت داشت ب مخالفت
ی دوستی داشت ک خوابگاهی نبود
برای اینکه راحت باشن هر سری میووردش اتاق ما چون هم اتاقیمم همکلاسشون بود
خلاصه اتاق ما شده بود کاروانسرا برا این دختری ک خوابگاهی نبود... ولی حتی یبار هم نمیرف اتاق همون دوستم ک کات کردم باهاش الان