چند سال پیش مریض شدن به شدت
حالم خیلی بد بود بی حال همش میافتادم یه گوشه خونه حال و جون نداشتم نمیتونستموچیزی بخورم یا کاری کنم همون موقع یکی از اقوام فوت کرده بودن میخاستن خانوادم برن شهرستان یک شب بمونن بیان ولی من نمیتونستم مامانم رو راضی کردم نره بمونه پیشم چون واقعا نمیتونستم کاری کنم . یه چند هفته بعد مادربزرگم )مادر مادرم ( فوت کرد . همش عذاب وجدان دارم میگم من باعث شدم مامانم اون موقع نره . کاش رفته بود و یه روز دیده بودش درحالی و اون موقع سالم بود من نمیدونستم که . هر بار میرفتن من کاری نداشتم ولی این بار مامانم اصرار داشت من نذاشتم ولی واقعا من تقصیر نداشتم مریض بودم بخدا
بگید چیکار کنم آروم بشم الان چند سال گذشته الان یادم اومد دوباره بهم ریختم