دوازده ساله ازدواج کردم .هیچ دلخوشی از شوهرم ندارم .یکبار نشد بهم دیگه دوست دارم یا یه حرف امیدوار کننده بزنه .همیشه میگه پشمونم باهات ازدواج کردم . دوست ندارم .تو این عیب داری اون عیب داری .زن های تو ماهواره ک میبینه میگه اینا زن هستن خوشکل هستن .کلا هوس باز هس . همیشه بهم فحش میده .منم مجبور میشم فحشش بدم .هر حرف بدی ک بهش فکر کنین به من زده .کتک زده عیب رو بدنم گذاشته ...تنها حرفی کد ازش نشنیده بودم این بود که امشب بارم کرد . گفت تو زن مورد علاقه من نیستی .من به زن ایندم فکر میکنم ....هیچی هم نداره نه ثروت نه خونه و یه خانواده بی پول گدا گشنه ای داره . ....شوهرم این مقداری هم ک داره . از خودمو خانوادم بهش رسیده . منم به خاطر ابروم تو روی دوست و دشمن ، دارم باهاش زندگی میکنم . و به خاطر بچه هام ... امشب ک این حرفها رو زد خیلی داغونم از زندگی کردن نا امید شدم .دوست دارم الا سه ای عیدم آتیش بزنم . چون ک از داخل دارم میسوزم .