دوست نبودیم .تومراسم داییم با خواهش و التماس گفت من تو رو دوس دارم همه ی خانواده داییمم در جریانن .بعد یه مدت کوتاه که رفتاراش عجیب شد گفتم فقط و فقط باید بری با بابام صحبت کنی که اونم غیبش زد .خواهر بزرگش بهم زنگ زد گفت من با فلانی حرف زدم گفته هیچی هیچی بین ما نبوده برو دنبال زندگیت ....