من مادرشوهرم خیلی خوبه ولی مریضه نمیدونم چشه به پسرش خیلی وابستس افسردگیم حس میکنم داره وسواسم داره ما الان تو دوران عقدیم خب شوهرم طوریه که وقتایی که خونس به من زنگ نمیزنه یا وقتی زنگ میزنم سرد جواب میده حالا قراره بریم طبقه بالا زندگیم کنیم همشم بخاطر مامانش الان داره خونه رو درست میکنه نزدیک ۷۰۰ تومن خرجش کرده هنوز مونده که تموم شه بین حرفاش فهمیدم بخاطر مامانش اونجا مونده و میخواسته خونه اجاره کنه حالا نمیدونم چطوری بهش بگم من پشیمونم میترسم فردا مشکل ساز بشه برامون توقع کار کردن داشته باشن و از این داستانا
کاش همون اول شرط خونه مستقل میذاشتین
هوف این ترس همیشگیه منه مجرده
واقعیت‌بهت بگم پشتتو چرب کن روزای سختی در پیش داری
تعارف رو بذار کنار رو بگو خونه مستقل بگیره
از عنوانت فکر کردم دعوتمون کردی طبقه بالای خونه مادرشوهرت۱🤣🤣🤣
یعنی گفت من امکان نداره برم طبقه بالا
تو هر چیزی حد رو نگه دار
چ احترام چ رفت و آمد چ کار کردن
این همه خرج کرده کاش از اولش میگفتی نه الان
من ۷ساله باهاشون تو یه ساختمونم
مثل ....پشیمونم
کاری نمیشه کرد .درستم داره میکنه توشو حرف بزنی یه دعوای بزرگ داری اونوقت غر بزنی میارتش تو طبقه شماها
اگه شاغل باشی و باهاشون مثل یه همسایه رفتار کنی تا دخالتی نکنن
طبقه خودتونم چون وسواسه تمیز نگه داری
قسمت مشاع رو هم بسپر به همسرت که تمیز کنه
فکر نکنم اختلاف آنچنانی به وجود بیاد
فقط اگر خیلی به هم وابسته باشن کار سخت میشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
48 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
