از اول عقد تا الان که یک ساله عروسی کردیم این آدم هر جور بگین اذیتم کرده.انقدر که الان نمیدونم از کدومش تعریف کنم
هر چقد محل ندادم.بهش رو ندادم.باهاش سرسنگین بودم خودشو زد به اون راه و به کاراش ادامه داد.از خونه فرار کردم و شوهرم رک بهش گفت زنم بخاطر کارای تو ناراحته.ولی یک هفته دو هفته خوب بود باز کم کم کاراشو شروع کرد.
انقد این آدم دو رو و منفوره که خدا میدونه.
من اصلا خونه اش نمیرم ولی اون گاها زنگ میزنه خودشو دعوت میکنه خونه ما.
به خدا شیطونه میگه این بار یه برگه ای چیزی شکل دعا درست کنم بذارم جایی که میشینه بعد که رفت به شوهرم بگم خواهرت دعا آورده
میدونم تهمته.گناهه.سرزنشم نکنین.منم هنوز با وجدان خودم کنار نیومدم که اینکارو بکنم ولی این زن دیگه هیچ راهی برام باقی نذاشته
انقد اعصاب و روانمو داغون کردم و شب و نصف شب فکر کردم و فکر کردم که فقط همین راه به ذهنم رسیده