سلام بچه ها
من از دیروز سر یک چیز مسخره و بی خود با شوهرم دعوا کردم
الان برگشته هر چی به ذهنش اومده میگه
میگه تو که میگی مجردیات راحت بودی و....
الآنم دیر نشده
صبح برگشته بهم میگه این وحشی بازیا چیه
الآنم برگشته بهم میگه دهنتو ببند و برام مهم نیست و میرم یکی خوشگلتر از تورو میگیرم و سن پایین تر ولی تورو که یک زن مطلقه ای یک پیر مرد میگیره
امروز واقعا دیگه دلم شکست
حس میکنم پرده بینمون برداشته شده
حالم خوب نیست
نامردیه این حرفاش
بخدا اگه دلم پیشش نبود خودمو راحت می‌کردم😭
دعوا سر چی بود
عادی میشه زندگی همینه جدی نگیر غصه نخور
یک چیز مسخره
حقیقتش پریشب اومد از سر کار چون خیلیییییی خسته بود و .... رابطه ازش خواستم پس زد
منم ناراحت شدم دیشب تلافی کردم پیش زدم
حالا این گذشت
امروز صبح اومد نیمرو بخوره ، کار هر روزشه صبح ها با روغن گاوی، نیمرو درست میکنه میخوره ، شکمش اومده جلو
منم بدم میاد بخاطر همون امروز صبح روغن رو ازش گرفتم ، بخاطر روغن و شیکمش منو پرت کرد اون طرف
باز رفت یکی دیگه آورد
دیدم نمیشه ماهیتابه رو گرفتم خالی کردم و.... خلاصه آخرم کار خودشو کرد
اومد بخوره ، توش نمک ریختم ، بازم خورد
چرا دعوا کردین
حقیقتش چون منم نزدیک پریودم و دوران پی ام اسمه و بعدشم گفتم ، سر همین دیشب خیلی غرو غر کردم
شب گفت بیا منو بغل کن بخوابم ، منم غر و غروب می‌کردم که تو نمیزاری بخوابم
از طرفی هم حساسیتم گرفته بود
اصلا اعصابم شدیداً خورد بود
الآنم راستش خواب بود رفتم بیدارش کردم گفتم تو دیشب نذاشتی بخوایم حالا منم نمیزارن بخوابی
بعدش اینارو گفت
چقدر کارات بچگانه است
