من باخالم قهرم نمیخامم ببینمش (اینو بگم این خالمو خیلی دوس داشتم همه چیمو بش میگفتم مث رفیقم بوداز ی جایی ب بعد اجتناب کردم دیگ محرم حسابش نکردم)
همه جمعن خونه مادربزرگم من نرفتم چرا چون یکی از خاله هام ک همش ب من تیکع کنایه میزنه اونجاس دفعه پیش با گزیه اومدم خونمون انقد ک بمن کنایه میزنه و سرکوفت اون دختز خالمو زد بهم
حالا مادربزرگم زنگ زده خونمون صدتا حرف بم گفت ک کینه ای هستی بد حالی داری تو نمیتونی ایندع با خانواده شوهر بسازی پاشو بیا خالتو ببین انقد کشش ندع
ب امام حسینی ک فردا عزاشه این خالم همش منو نارحت میکرد من نادیده میگرفتم جوابشم میدادم اتفاقا ن اینکه سکوت کنم اما خب بعدش اصابم خورد میموند نمیتونستم خودم اروم کنم
الان باز مامانم زنگ زد بهم میگ خالت اینجاست میگ بهش یگو من کاری ب کارش ندارم من چیزی نگفتم بهش چرا الکی از من دلخوره
دیگ چی میخاد بگه؟ هی ذره ذره خورد میکنه مثلا چی میخاد بگه؟؟