اصلا ذوق چیزی رو نداره خودش اعتراف کرد با اینکه دو سال دکتر و دوا درمون کردیم به خاطر بچه ولی الان که باردارم میگه اصلا ذوقی ندارم دست خودم نیست
بدون اغراق میگم هرررر چی تو این چند سال کار کرده خرج دکترا شده همش میگه منم دوست داشتم مثل بقیه پیشرفت کنیم خونه و زمین و این چیزا بگیریم ولی خدا یه کاری کرده همش پولم میره تو جیب دکترا
اصلا امیدی به آینده نداره
یه مدت قرص اعصاب میخورد بعد گذاشت کنار
قرص که میخورد هم همینطور بود فقط تنها فرقش این بود که اون موقع همش میخوابید
به خاطر این چیزا منم جرئت نمیکنم حرف بزنم بگم از فلان چیز ناراحتم تا اینو میگم داغون میشه همش میگه من تنهام هیشکی پشتم نیست مغز منم سیاه شده انقد از این حرفا شنیدم ازش