وای از دعانویس ک دورم ریخته فت و فراوون😐
یه عمه دارم ک چندین ساله پیش از نامزدش جدا شد!
بدبختی مامانم یه ماه از عمم کوچیک تره و دخترش( ک من باشم) ساله دیگه کنکور دارم
عمم هروقت منو میبینه چشماش پره اشک میشه😐
میگه چرا من باید تا این سن مجرد باشم و این (ینی مامانم( دخترش ساله دیگه کنکور داره
هرکاری هم ک میخوام بکنم حالا چه کلاس، چه هررررکاری باشه وقتی بفهمن زمین و آسمون دست به دست هم میدن تا نتونم اون کارو انجام بدم
چیکار کنم ک از آه و نالههای بیخودش راحت بشم؟
بخدا من هیچ نقشی تو زندگي اون نداشتم و ندادم و نخواهم داشت
ولی اون یششششدت پیگیره منه!!!
نکنه بختمو ببنده؟؟😑😐