من سال ۹۲ ازدواج کردم از یه ماه بعد عروسیم یه بدبختی پیدام کرد،،،۲تا برادر شوهر دارم که اون موقعه یکیش قبل شوهرم لزدواج کرده بود کوچیکتره مجرد بود ، مادر شوهرم با برادر شوهر مجردم میموند چون پدرشوهرم فوت شده، یه ماه بعد عروسیم اون برادر شوهر مجردم کارش افتاد به یه شهر دیگ و رفت شهر دیگ، و مادر شوهرم چون تنها بود شوهرم و برادر متاهل بزرگترش برنامه ریختن که هر شب یکیشونوبرن شبا پیش مادرشوهرم مثلا امشب ما فردا شب اونا ، تا یک سال پیش که برادر شوهر مجردم ازدواج کردن و عروسی گرفتن و همچنان کارش در شهر دیگ که ۲ ساعت با شهر ما فاصله داره خونشون همینجا تو شهر ماهست که برادر شوهرم صب زود میره سر کار و عصرا برمیگرده خونش و همچنان فقط برادر شوهر بزرگترم و ما شبا میریم پیش مادر شوهرم بردار شوهر کوچیکترم خودشو کشیده کنار انگار که زندگی اون مهمتره ولی زندگی ما نه من اصلا اینجور زندگیو دوس ندارم اصلا نمیتونم خونه مادر شوهرم راحت باشم انگار خانه به دوشم یه شب خونه خودم یه شب خونه مادرشوهرم.
توروخدا راهنماییم کنین چیکار کنم که نریم اینم بگم شوهرم رو مادرش خیلی تعثب داره خیلی زیاد وقتی میگم که نمیرم انگار یه ادم دیگ میشه اخلاقش سگی میشه رفتارش باهام بد میشه میگه اصلا برو خونه بابات من نمتونم مادرمو تنها بزارم .
ببخشید طولانی شد راهنماییم کنین چجوری بگم که نه اخلاقش باهام بد شه نه دعوا شه فقط من خونه خودم بمونم خیلی سخته برام خیلی خیلی زیاااااد