2777
2789
خونه ی کسی تاحالا نرفتمولی وقتی دیدم چقدر دوستم و مادرش بامحبت حرف میزنن برگام ریخت! شایدم جلوم فیلم ...

منم باور نمیکنم خخخ

اگه خوب تا کردی و نشد مچاله کن😉

پنجم دبستان همسایه بودیم همون اوایل ک دیدمش برام خیلی عجیب بود ناهار نون و بستنی می‌خوردن به شدت خسیس بودن واز همون راهنمایی یا کوچیکتر دخترو شوهر میدادن البته هرچی زودتر بهتر 


الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من از اول عمرم تا الان که 26 سالمه خونه دوستم نرفتم 

البته دوستیم نداشتم از اول بی حوصله بودم 😂

وقتی قهوه میخوری، از تلخیش لذت میبری...                      اما وقتی بادوم بخوری و تلخ باشه میندازیش دور... چون از بادوم انتظار تلخی نداری! بحث بحثه انتظاره 🌚✨

من ابتدایی بودم یه دوستی داشتم ک کنار دستم می نشست و تقریبا همسایه بودیم . یه وقتایی ک میرفتم خونشون کلی حسودیم میشد ب محبت و فرهنگ و متانتی ک اون خانواده دارن .اونا دوتا دختر بودن ،مام دو تا دختر ولی چقد سرکوفت میخوردیم سر دختر بودنمون تا الان مخصوصا آجی کوچیکم ‌.همیشع تا الان دوست داشتم خانواده اونجوری داشته باشم ‌.دیگ بعد اون ب کسی حسودیم نشد

شب هایی را به یاد دارم که دعا کردم ، برای چیز هایی که اکنون دارم✨️❣️

رفتم خونه ی دوستم 

فکر نمیکرذم اینقدر فقیر باشن 

باباش کارگر بود با لباس خاکی اومد خونه 

سیب زمینی ابپز داشتن ناهار با ترشی 

خونشون بوی جیش میداد 

اومدم خونه برا مامانم تعریف کردم کلی گریه کرد 

شماره خونشون گرفت و نامحسوس بهشون کمک می‌کرد 

دوستم میگفت مرغ نخوردم بدم میاد 

بعد ک رفتم خونشون فهمیدم از فقر زیاد بوده ک نخورده 

تفاوته فرهنگ‌نبود تفاوت توی محبت کردن بود .دانشجو بودم رفتم خونه دوستم وقتی دیدم موقعی که پدره خانواده میخواست بره سره کار دوتا دخترش که یکی همسنه من و یکی دوسال از من کوچیکتر بود  میدوییدن دمه در و دست و رو بوسی میکردن و تاکید میکردن که بابایی خیلی مراقبه خودت باش و همسرش هم تا دم در پدره خانواده رو بدرقه می‌کرد و وقتی هم که از سره کار میومد همینطور بود دوتا دختر ومادر میرفتن استقبال و دوباره روبوسی میکردن و خسته نباشید میگفتن و...

اولش برام عجیب بود ولی بعد دیدم این یه چیزه عادی و همیشگیه تو خونشون چون من حداقل سه روز در هفته میرفتم خونشون .

حقیقتا غصه خوردم‌که چرا ما اینجور بهم‌محبت نمی‌کنیم.بعد فهمیدم چون مادرم اینجوری به پدرم محبت نمیکرد.

الان خودم بیشتر به پدر مادرم‌محبت میکنم و همچنین به همسرم و به بچه خودمم یاد دادم.

ششم بودم فک کنم رفتم کاردستی درست کنیمموقع نماز همه خانواده پاشدن نماز جماعت خوندندر حالی که تو خانو ...

ما هم میخونی ولی جماعت نه خخ

اگه خوب تا کردی و نشد مچاله کن😉
چی شد تعریف کن

کلا ازادتر بودن تو مسئله حجاب

من خانواده ی سخت گیری داشتم چون بابام بد دل بود

(الان دیگه نیست) 

شاید به خاطر اینکه تو محله ای بودیم که همه مارو میشناختن

مادر این دوستم با ما هم شهری بود 

ولی اصلا مثل ما نبود 

مثلا خیلی شلخته بودن

وااای از توالتشون همیشه بوی بد میومد حتی وقتی کسی نبود توش

یه دفعه خواستیم املت درست کنیم یه تخم مرغ از دستم افتاد زیر کابینت و شکست 

هفته ی بعد رفتم دیدم تخم مرغ شکسته هنوز زیر کابینت 

یعنی تمیز نکرده بود 😑

بعد جااب اینجاست همین باکتری ها از ما ایرادم میگرفتن 

خداروشکر از مدرسه مون رفت از دستش راحت شدم

💍♥ i said yes 

خونه ی یکی دیگه از دوستام رفتم 

پدرش خلبان پرواز های خارجی بود 


یه عالمه شکلات های خارجی داشتن 

خونشون وسیله های خیلی شیک و لوکسی داشت 

مثلا مبل سلطنتی داشتن 

بوفه با یه عالمه ظرف های خوشگل 

یه عالمه چیبس های خارجی داشتن 


عروسک هایی داشت باباش از خارج آورده بود 

خودشم با مامانش گاهی میرفتن با پدرش پرواز و خیلی کشورها رفته بود 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792