من یه بار پدرشوهرم بهم تذکر داد شوهرمم کنارم بود. اون اولا که داغ عشق بودیم. منم با زرنگی چسبیدمبه شوهرم خنده خنده گفتم فلانی شوهرمه هر وقت بهم تذکر بده چشم.
اولو اخرشون شد برا گوه خوری، ولی کینه کردنو زندگیمو ریدن بی پدرمادرا. البته شوهرم هیچ وقت محدودم نکرد و باهم عاشقانه بودیم همیشه
این فقط خاطره بود نمیدونم هنوز کار درست توی اون موقعیت چیه.