یه جورایی انقلاب کردم،شرایط و موقعیتا منو به اینجا رسوند
یاد گرفتم که فقط منم و من.و لا غیر.و خب اگه همین من پشت من رو خالی کنه به راحتی زندگی رو باخته
به والله با خودکشی راحت نمیشه آدمیزاد
اصلا چاره ای غیر از قوی شدن نیست یه جورایی علت و معلوله
ینی تو باید تنها باشی تا به کسی پناه نبری تا شکسته نشی، و همزمان باید قوی باشی تا وقتی تنهایی بهت آسیب نتونن برسونن
این تنها بودن به معنای دوری از آدما نیست.اینه که تو به این درک برسی که باید در کنارشون باشی ولی اونها بی اهمیت ترین موجودات عالم باشن برات
همزمان تنهایی و قوی بودن اگه برات پیش بیاد تازه بلد میشی دقیقا وسط جنگلی و امن ترین کس،خودته.
من همه این حرفارو به خودم میزدم و با شرایط تطابقش میدادم و میدیدم اینطوری حالم خوبه.راستش اگه بخام تو یه جمله بگم آشتی با خودم من رو قوی کرد