برای من پسر دختر عموم که تاحالا تو عمرم ندیده بودمش و تازه دیدمش. یازده دوازده سالشه.
یه پسرخاله داره هشت سالشه
بعد پسرخالش همش میاد پیش من. منو دوست داره
یبار رفته بودم خونشون پسر خالش پلی استیشن اورد با من بازی کنه عین حسودا خودش رو اندانت وسط گفت سامیار من الان میام باهات بازی میکنم اونم میگفت نه من میخوام با رها بازی کنم منم گفتم نکنه دعواشون شه گفتم سامیار من بلد نیستم با پسرخالت بازی کن. یا برگشته به پسرخالش گفته چجوری میری خونه غریبه ها من خونه غریبه راحت نیستم😐😐
یبار دیگه همین تحفه اومد دنبالش منم رفتم دم در اصلا انگار نه انگار گذاشت رفت
منم محل ندادم.
دیروز رفتم دم خونه دخترعموم درش باز بود
این و خواهر و پسرخاله بزرگش(برادر هشت سالهه) دراز کشیده بودن اون وسط. من به اینا سلام دادم که سراغ دخترعموم رو بگیرم، دیدم پسره بیشور انگار نه انگار اصلا این سمتی نگاه نکرد هیچ همونطور لم داده بود صورتشم اونور بود. حالا دختر عموم هم هعی اصرار بیا تو منم نرفتم تو دلم گفتم بیام تو اول میزنم تو صورت پسرت همونطور کج بمونه😐😂
راهکاری دارین واسش؟ حرکت دیروزش خیلی بهم بر خورد