2777
2789

دخترخاله‌ی شوهرم زن داداش جاریم هم میشه

چند وقت پیش زایمان کرد من زنگ نزدم راهمونم یکم دوره ما تهرانیم اونا کرج

میخواستم هر وقت رفتم کرج با یه کادو برم دیدنش.

اینم جشن گرفت و منو دعوت نکرد جاری‌های دیگه‌م کرج هستن یکی دیگشونم نزدیک کرجه دعوت کرده بود

منم دیگه اصلا نرفتم دیدنش و الان بازم زایمان کرده یه بچه‌ی دیگه آورده

خیلی حس بدی دارم همش میگم کاش زنگ میزدم ولی دیگه دیر شده تقریبا بعد از عاشورا به دنیا اومده

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خیلی مهم نیست که ذهنت رو درگیر کردی ها. همون برنامه که داشتی یه بار بری رو انجام بده. فکر هم نکن باید زنگ می زدم یا نمی زدم! نسبت دوره و مردم هم همه سرشون شلوغ زندگی هاشون هست. تبریک بگی و هدیه بدی لطفت رو رسوندی. نکنی هم دنیا آخر نشده. 

اره من حتما و قطعامیزنگیدم

ما هم اصلا نه خونشون رفتیم و نه اونا اومدن

من خودم باردارم همش با خودم میگم این پا نمیشد این همه راه واسه دیدن بچه‌ی من بیاد یا بخواد کادو بیاره

ولی حالا میگه اون نیومده منم نیومدم 

چون هیچ رابطه ای نداریم و حتی اسمشونم درست نمیدونم، نمیتونم نظری بدم. 

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

یه زنگ نزدن مستحق این واکنش نبوده البته اگه فقط زنگ نزدن باشه

اینکه جشن دعوت نکرده؟

البته اونم حق داشته میگه شاید طرف کلا نمیخواسته بیاد دیدن بچه‌‌ی من حالا من زنگ بزنم بگم پاشو واسه بچه‌ی من کادو بیار

ما هم اصلا نه خونشون رفتیم و نه اونا اومدنمن خودم باردارم همش با خودم میگم این پا نمیشد این همه راه ...

همین دیگه باید میزنگیدی که زبونت دراز باشه

به نظرمن دیرنیست بزنگ این یکیو تبریک بگو 

بگو مشغله م زیاد بود چون باردارم الان تونستم بزنگم

اینکه جشن دعوت نکرده؟البته اونم حق داشته میگه شاید طرف کلا نمیخواسته بیاد دیدن بچه‌‌ی من حالا من زنگ ...

نمی‌دونم ولی اینقدر مهم نیست تبریک تلفنی 

تو قصد داشتی بری 

البته واقعا جای طرف مقابل نیستم شاید به قول خودت حق داشته 

خرم غمی که مایه چندین هنر شود ....
چون هیچ رابطه ای نداریم و حتی اسمشونم درست نمیدونم، نمیتونم نظری بدم.

میدونی همه جاری‌های من کرج زندگی میکنن و رابطه‌ی اونا با هم نزدیک تره و مثلا پیاده پا میشن میرن خونشون

من هم راهم دوره و هم رابطه‌ی خاصی نداریم ولی اینکه اونا دعوت باشن من نه یه جوریه

میدونی همه جاری‌های من کرج زندگی میکنن و رابطه‌ی اونا با هم نزدیک تره و مثلا پیاده پا میشن میرن خونش ...

مهم نباشه دیگه اونا رابطه عامیلیشون به دوستی رسیده و شما دوست نیستید. 

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

خیلی مهم نیست که ذهنت رو درگیر کردی ها. همون برنامه که داشتی یه بار بری رو انجام بده. فکر هم نکن بای ...

الان که دیگه نمیتونم برم ولی کاش یه زنگ میزدم

واقعا چیز مهمی نیست‌ها ولی خیلییی ذهنمو درگیر کرده که مثلا خودم فردا خواستم واسه بچه‌م جشن بگیرم مامان اونو دعوت کنم یا نه

نیاد بگه پیش دختر من نیومده حالا انتظار داره من برم جشن بچه‌ش

من به خالش زنگ زدم تبریک گفتم،اخه اصلا ارتباط اونجوری با دختر خاله هاش ندارم وشمارم ندارم ازشون،درحد ...

من حتی خالشم نمیبینم همین خانم یه خواهر دیگه داره من چند بار دیدم فکر کردم همسایه‌شونه نگو دخترخاله شوهرم بوده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792