طلاهام جایی امانت بود سه ماه مثه چشم ازش مراقبت کرده بود اونی بهش سپردم گفت بیا ببر مسولیت سختیه اومدم ببرم تو خونه پیش هم بودیم نه کسی اومده بود نه طلاها بیرون برده شده بود وقتی ام بهم تحویل داد گفت بیا دونه دونه نگاه کن به خدای بالا سر مطمئن بودم و هستم از اونی بهش سپردم بعد فرداش خواستم برگردم
دیدم نصفش غیب شده فقط و فقط تو شوک بودیم صاحب خونه بیچاره با گریه کل خونه زیر و رو کرد دید حالم بده حتی کارش به بیمارستان و سرم کشید گفت هر جور شده نون شبم نخوردم خسارت میدم گردن منه آبرومه به یه حاج آقا پیام دادم گفت وقتی این شرایط میگی درسته به ندرت پیش میاد ولی هست و حقیقت داره جن وقتی اذیت بشع یا برای سرگرمی طلا رو داخل خونه جابهجا میکنه تا کینه و جنگ درست کنه دعا و قرآن بخون جلو چشمتون بیفته