دقیقن هم سن من بود۱۹ سالش بود چون خانوادش راضی نمیشدن با پسر موردعلاقش ازدواج کنه دلیلشون هم این بودکه پسر معتاده به زور به عقد کس دیگه در اوردنش دختر هم خودشو کشت مامانم رفته بود خاکسپاریش وقتی اومد میگفت شش هفتا رفیق داشت رفیقاش گُپ کرده بودن نشسته بودن باور کن تقصیر دوستاشه حتما خیلی تحریکش کردن خودکشی کنه حسودی کردن بهش
یادم خودم افتادم که چقدر به خودکشی فکر میکردم و اخرش هم از ترسم انجام ندادم و چقدر دوست صمیمیم (که دیگه الان نیس رهام کرد)منو از خودکشی منصرف میکرد
به مامانم گفتم ربطی به دوستاش نداره دختره خودش شخصیتش ضعیف بود مگه بلایی که سر اون اوردن سر من نیاوردی تازه سن من خیلی کمتر بود؟؟؟پس چرا من زندم
گفت کشت که کشت برای هیچ کس مهم نیس حتی مادر پدرشم بعد از یکسال فراموشش میکنن فقط خودشو حیف کرد
حرف مامانم تو گوش زنگ زد!!!!!
چقدر میتونه بی رحم باشه یعنی من خودمو بکشم نهایت فقط شاید تا چهل ناراحت باشه میدونم خاک سرده
اما من تحمل ندارم که زخم کوچیک رو بچم بیافته روانی میگم تموم میکنم
چطوری انقدر راحت و بی رحم و بی محبت حرف زد
واقعا خیلی از پدر مادرا لایقه محبت و احترام نیستن فقط باید رهاشون کنی
اگه مُردم به گریه های هیچ کس اعتماد نکنید حتی مادرم دل سوز نداشتم💔