باصدا جیغ از خواب بیدارشدم رفتم در حیاط باز کردم دیدم ی اقایی با چکش افتاده دنبال زنش تاحد مرگ زنشو میزد مردمم نمیتونستن کاری کنن میگفت زنمه اختیارشو دارم
زنه بزور سوار ماشین کرد ولی ازماشینو افتاد و نزدیک بود سرش بره زیرتایرماشینو
انقد زنه رو زد زنه فقط جیغ میزد وکمک میخاست🥲🫠دلم سوخت...
کاش نمیدیدم
حالم بده
از ازدواج بخاطر همین چیزاست ک میترسم و وسواس گرفتم
اول صبح شنبه اعصاب همه مون ریخت بهم