گفتم اتفاقا، ببین شما فکر کن من ۳ سال عقد بودم تو اون ۳ سال خواهرش اقلاً نگفت بزار یک دفعه من باهاشون نرم اینا تنها برن راحت باشن، حتی پررو پررو گفت خداشاهده بفهمم بدون من جایی رفتین من میدونم و شماها، یک سال ازم کوچیکتره
بعد که ما عروسی کردیم من اومدم نزدیک اینا جوری که پیاده میشه رفت و آمد کرد، این خانوم واسه خودش کلی دوست پیدا کرد هر روز هروز با یکی یا چند تا از دوستاش در حال خوشگذرونیه یه روز میره سینما، کنسرت، پیک نیک تو طبیعت، شهربازی و کلی جاهای تفریحی دیگه خداشاهده نزدیک ۲ ساله من نزدیک اینام صبح تا شب تو خونه تنهام این دختر یکککک بار نگفت زنداداشم تو این شهر کسی رو نداره جایی رو شاید نشناسه یه دفعه هم به این بگم باهم بریم بیرون
تا اینکه من این موضوع رو به شوهرم بعد از یک سال و نیم گفتم، گفتم از این ب بعد به خاطر این موضوعه که دلم میخواد فقط دوتایی بریم نه مادرت ن خواهرت یک بار نشد به من هم بگن همش مادر و دختری همه جا میرن خرید، کافه، دور زدن
مثلا عید من میخواستم برم بازار تهران خرید، با تنهایی خرید رفتن مشکلی ندارم اصلا ولی چون دم عید اونجا خیلی شلوغ میشه دوست داشتم یکی باشه که باهم بریم آخرشم دیدم تنهام نرفتم و نتونستم درست حسابی خرید کنم، بعد دیدم این مادر و دختر بلند شدن با فامیل هاشون رفتن، خب من به عنوان عروس خیلی بهم برمیخوره که مادرشوهرم با دخترعمه و دخترِدخترعمش میتونه بره خرید ولی به من که عروسش هستم نمیگه!!!
اصلا اصلا هم تا حالا بهشون بدی یا بی احترامی نکردم اینو خودشون هم همیشه همه جا میگن ولی نمیدونم چرا انقدر در حقم بدی میکنن. هر چقدر فکر میکنم میبینم واقعا کارشون اشتباهه، هی تو مثل دخترم میمونی کشکه. مادر اگه چند تا دختر داشته باشه جایی بخواد بره به همشون میگه دیگه درسته؟؟ والا من یه دونه عروسم کلا بغل گوششون هم زندگی میکنم پس چرا تفریح و خوشگذرونی هاشون یا مادر و دختریه یا با فامیلا؟ اما خداشاهده مهمون میخواد بیاد واسش از روز قبل زنگ میزنه میگه فردا صبح زود بیا کمک درصورتی که دخترش خونه ست، دو تا زن تو خونه باشن واسه ۴ نفر مهمون دیگه کار سختیه مگه؟