الان حدود ۴ ماهه زایمان کردم کلا هر چقدر تلاش کردم نتونستم شیر خودمو بدم و کلا ژنتیکی چه خودم چه خواهرم چه مادرم شیری نذاشتیم انچنان بچه رو سیر کنه
از ترس قضاوت های خانواده شوهرم که همشون بچه هاشونو خودشون شیر دادن و وزن گیری خوبی داشتن و همیشه اینو تو سرم میزدن نگفتم دیگه شیر خودمو نمیدم
تا اینکه مادرشوهرم تو رفت امد به خونمون این موضوع رو متوجه شد و منم براش چند هفته پیش توضیح دادم هرچقذر تلاش کردم نمیتونم با شیر خودم سیرش کنم
توقع داشتم این مساله رو درک کنه و دیگه به روم نیاره چون فشار روانی زیادی این مساله برای من ایجاد کرده و از طرفی بچمم چند روزیه اعتصاب شیر کرده و کلا روزگار بهم زهر شده
امروز ناهار دعوتش کردم که تنها نباشه از رو محبت،،، دید به بچم شیر خشک میدم گفت چرا شیر خودتو نمیدی بدوش و فلان گفتم من هفته پیش توضیح دادم دیگه شیرم رمقی نداره
شروع کرد به مقایسه من و با دختراش با فامیلش که یه دونه نوزاد شیر خشکی نداشتن و هی سرکوب سرکوفت من فقط تو خودم شکستم و سکوت کردم
تا اینکه رفت و من نتونستم دیگه با وجود مشکلات اضافی بچم این حرفارم تحمل کنم زدم زیر گریه
با شوهرم بحثم شد و زنگ زد مادرش گفت رفتارتون درست نیست براتون گفت چرا و دیگه چرا مقایسه ش میکنید
اونم داد و بیداد کرد من دیگه خونتون نمیام
و بماند سایر دیالوگای رددبدل شده که تا اونجا پیش رقت که گفتن نمیخاستیم تورو برای بچمون بگیریم و اینا
واقعا حالم بده بچه ها هیچکس درکم نمیکنه چقدر ای موضوع منو اذیت میکنه تهش طلبکارم میشن