بابای من یکسالی تو کشتی تحاری کار میکرد اونجا که دیگه ساس زیاده اگه شنیده باشید با خودش آورده بود تو خونه ما که از همه جا بیخبر یه مدت هی خودمون رو نیخاروندیم تا اونقدررر وضعیت بد شد که زخمی زخمی شده بودیم وحشتناک که دیگه شک مامانم برد به حشره آخه چیزی هم نمیدیدم توی روشنی یا تو روز هیچی نمیدیدم از ساس و حشره خلاصه که مامانم یافتش و بردیم سم فروشی گفت خودشه ساس هست
ببین روزگار بدی کشیدیم کلی سم و اینا داد زدیم فایده نداشت نمیرفتن نمیمردن فقط زیاد و زیادتر میشدن اون سم فروشه هم اولش گفت یه راه قطعی داره اونم اینه که وسایلتون و خونتون رو کلا بیایم با دستگاه سمپاشی کنیم که ۲۴ ساعت طول میکشه سم کار خودشو انجام بده باید خونه رو تخلیه میکردیم و خودشون میومدن پلمپ میکردن و سوراخ ها و درزهارو میبستن که نهایتا هم مین کارو کردیم مبلمان رو دور ریختیم و یه بخشی از پتو بالشت ها و اینجور چیزا فرشها و موکت ها کلا کلا قالیشویی لباسها و ملافه ها و پارچه ها و پردها خشکشویی خودمونم تا دو هفته خونه مردم میچرخیدیم و خونه نیومدیم مامانم و بابام فقط نیرفتن شستشوی وسایل و ظروف و درو دیوار یعنی نردیم و زنده شدیم عین کابوسه تا تموم شد انگار خدا یبار جهنمشو به خانواده ام نشون داد اونقدرررر زجر کشیدیم حالا اینموضوع برای ۱۵-۱۶ سال پیشه یادم که میاد دلم میخواد گریه کنم