کیا شوهراشون بددلن؟؟
بخدا پیرشدم
نگین طلاق ک نمیشه
تو بعضی موارد بهتر شده ولی کلا همون عوضی
چقدر غبطه میخورم ب اونایی که باشوهراشون صمیمی آن و همه‌چیز بهش میگن..
اونوقت منه خدازده میترسم چیزی بگم یا مثلا بگم مزاحمی دارم..
بیرون رفتنم محدود
درسو کار تعطیل
تازه انقد مریضه یبار تو مسافرت گفتم نگاه شوهره چی میگه ب زنش پرید بهم ک ب توچه ب حرف غریبه گوش دادی؟؟؟؟
دست بزن هم ک پیدا کرده
خدایا ازت میخوام امشب آخرین شب زندگیم باشه
بچه ها خیلی دلم گرفته
خدا صبرت بده
خدا لعنتش کنه محوبشه هرچی شوهر بددله
تا مغز و استخوان درکت کردم.15ساله ....دیگه کلا افسرده شدم.حتی با خواهرام هم ارتباط ندارم.پسراش میگه اونا نامحرمن.وای تفکراتی داره که ک،ون ادمو پاره میکنه
منم امشب دندون در گرفتم الان تقریبا یکساله به عصاب رسیده آنقدر گریه کردم فقط گفتم گفتم گفتم آخه چرامابایداینجوری باشیم و گناهی کردم مگه بیچاره خودشم مریضه
یعنی از اول اینجوری بود یا بدتر شد ب مرور؟
منو میگفت تا سرکوچه میری تامغازه میری خبر بده کم کم نگفتم بیخیال شده هیچی نمیگه ولی بازار رفتنم کنترل شدست هرقبرستونی برم باید جواب بدم جز خونه خواهربرادر و مامانم ک چیزی نمیگه
بازم خوبه خونه خواهر بردار میزاره.من هر خریدی با کارتم کردم باید گزارش بدم.وقای اعتراض میکتی با کمال پررویی میگه کی بهت گفتم و دعوا راه میندازه.کلا دیگه با اقوام خودم ارتباط ندارم چون می‌دونم به چیزی ازش بیرون میاره.ارزومه برم خونه خواهر زادم. یعنی خواهرم زنگ بزنه یا برادرم میگه چرا زنگ زدن چیکارت دارن.اونا که زنگ نمیزدن.اصلا تفکراتی داره.تحصبل کرده هم هست.بعد از اون ور میگه خونه دوستات برو.تو دلم میگم.وقتی آدم خونه خواهرش نره میخوام صد سال سیاه خونه دوست هم نره
