دو تا دختر دایی. دارم هر موقع میومدن خونمون از موگیر ولباس زیر هرچی بود میدزدیدن
یه بار رفته بود خونه خالم تمام عروسک گچی کوچیک توی میز تلویزیون برداشته بود گذاشته بود تو جیبش
خالم میگفت داشتم غذا درست میکردم اومدم دیدم خوابه جیباش خیلی باد کرده
دست کردم دیدم همه عروسک ها بود