سلام از فردی که کم کم داره روانش رو از دست میده ... اول از همه اینکه دوستان من ازدواج کردم اما کسی جز پدر مادرم خواهر و برادرم و پدر و مادرخونده همسرم از این ماجرا خبر نداره ... اینکه کسی خبر نداره یسری دلایل داشت که خب قبلا گفتم از جمله مشکلات دوران نامزدی و فوت عمه ناتنی کهنسال و بهم خوردن مراسم عروسی و ...( بخوام بگم تا صبح طول میکشه) حالا من قبل از ازدواج با همسرم یه بار نامزد داشتم و خب بهم خورد ... من و نامزد سابقم مدت ها در دید اقوام مختلف حضور داشتیم و خلاصه خیلی بهم نزدیک بودیم به خاطر همین همه خبر داشتن بعد بهم خوردن نامزدی ، من کلا با تعداد زیادی از اقواممون از جمله این خاله ام قطع ارتباط کردم چون به هیچ وجه حوصله شنیدن نیش و کنایه هاشون رو نداشتم ... حالا خاله من با این منطق که من یه دختر معذرت میخوام دست خورده ام (این حرف خاله ی منه) منو واسه پسر بیکارش که بعد ۳۳ سال هنوز پدرش داره خرجشو میده و دیپلم ردیه و کار نکرده باقی نذاشته و سه تا نامزدی تا به این لحظه بهم زده و نامزد اخرش به خاطر اینکه کتکش زده بود ازش جدا شده خواستگاری کرده ... وقتی هم که مامانم کاملا محترمانه گفته نه هرچی از دهنش دراومده بار من کرده و گفته که دختراش یعنی دخترخاله های من بهش گفته بودن من لیاقت پسرشو ندارم! حالا من از همه جا بی خبر سفر بودم ! تا امروز که مامانم این ماجرا رو برام تعریف کرد...
حالا پسرخاله احمقم نیم ساعت پیش بهم پیام داده که بخت منو تو رو باهم بستن دختر لج نکن از من بهتر گیر تو نمیاد ...
به نظرتون چیکار کنم اول خواستم پیام بدم بهش و بگم خجالت بکشه ولی بعد پشیمون شدم به نظرتون به همسرم بگم یا نه ؟ میترسم بهش بگم یه وقت یه ماجرایی پیش بیاد همه قضیه ازدواجمونو بفهمن ... به مامانم چطور ؟ چطوره کلا جوابشو ندم ؟ مامانم گفت بابام از حرفای خالم بیخبره ...