بنظر من بزار مادرشوهرت هرچی میخاد بگه . اخلاق شوهرتو بهتر میشناسی اگ میدونی کمک کننده اس ، حرفای مامانشو بهش منتقل کن ( ک دو روز دیگه نگن فلانی هیچی ب شوهرش نمیگفته تا اینا اشتی نکنن) اگرم کمک کننده نیس ک بزار انقد بگه ک خسته بشه . خودتو بزن ب اون راه هربارم مادرشوهرت چیزی گفت بگو خودشون باید این موضوعو حل کنن من کاری از دستم برنمیاد
زنگ نزن عزیزم وقتی میبینی منطق نداره که نباید بحث کنی. یه مدت هر چی گفت بگید باشه و کار خودتون رو انجام بدین تمام میشه.
ب خواهرشوهرت میگفتی فکر کنم مامان جون اشتباه متوجه شده من حال بابا رو پرسیدم
مادرشوهرت خیلی بی عقله و مثل اکثر مادرا دختر و دوماد دوست
اصلا بهش نگو چون با بی عقلیش تو رو هم میندازه تو چاه
این دفعه گفت بهش بگوبه شوهرم گفتم گفته تو دیگه دخالت نکن و کارت به روابط ما نباشه.البته قبلش با همسرت هماهنگ کن.رفت و امد با مادرشوهرتو کم کن.تلفانش و پیامش یکی در میون جواب بده
خودتو بکش کنار که دوستی مادرشوهرت خاله خرسه هست و همتون رو میندازه به جون هم
چه خبره هر هفته میری اونجا شام و سه روز یک بار هم تلفنی خیلی دم دستی شدی،براشون زنگ نهایت ماهی یک بار اونم حال و احوال ساده نه گله گذاری و خاله زنکی اونم گفت زود جمع کن و خداحافظی اصلا ادامه نده رفت و آمد هم نهایت ماهی دو بار
بعد هم وقتی داستان داشتین با داماده و سلام نمی‌کرده چه اصراری داشتید هی،برید و بیاید
خودت باید مدیریت میکردی یه مدت کمتر و وقتی اون نیست بری بیای تا انقدر هم مسئله بزرگ نشه
قبول کن خودتون هم بی لول بازی درآوردید و زیادی وسط دست و پای اونا هستید یه مدت خودتو یه کم دست بالا بگیر
ده روز یکبار با دعوت رفتن دم دستی و بی لول بودنه عزیزم؟
زنگ زدن هم من تقریبا میانگینشو گفتم نه که سه روز یکبار رو برنامه زنگ بزنم...
خب ما بقیه بچها باهم مشکلی نداشتیم حتی من و شوهرمم با خواهر شوهرم مشکلی نداشتیم و نداریم..اون سلام کردن هم اگر مادر شوهرم نمیفتاد وسطشون خودشون باهم ناخوداگاه خوب میشدن نا سلامتی ۳۰ ساله پسرعمه پسردایین..در حد یه اختلاف خیلییی کوچیک بود و کمی سرسنگین بودن...جوری نبود ک حالا اونا نیستن ما بریم یا برعکس..مادرشوهرم با رفتاراش داره هم مارو هم برادرشوهرم و خانمش رو رو خواهرشوهرم حساس میکنه
واسه جاریمم همچین رفتارایی داره البته با شدت کمتر..
ولی خب حس میکنم اینکه احترامشونو نگه میدارم و خیلی جاها از سر احترام سکوت میکنم رو به چشم نفهم بودن میبینن و دارن سوارم میشن
اخه جالبه عزیزم زنگ میزنه یه مشت حرف دیکته میکنه میگه اینارو به شوهرت بگو ولی نگو مامان زنگ زده از طرف خودت بگو
منم گفتم هیچوقت همچین کاری نمیکنم میخواین منو قربانی کنین این وسط؟خودشون جرات نمیکنن ب شوهرم بگن منو میخوان وسیله کنن
منم اولا ک باید پشت شوهرم باشم دوما بیام بخاطر اونا دروغ بگم اگ فهمید خب از من طلبکار مبشه میگه مامانم بگه تو چرا دروغ گفتی ب من
الان اونا تموم شده رفته...مشکل من الان کار امروزشه ک منو تو عمل انجام شده قرار داده و یهو گوشیو داده به دخترش..من خدایی باهاش مشکلی ندارما ولی بااینکارا حس میکنم میخواد مارو بیاره پایین و دخترشو ببره بالا
دقیقااا میخواد همه رو فدا دختر و داماد کنه...یعنی میگه شما زنگ بزنین شما برین شما سراغ بگیرین
دامادش استوری گذاشته یه گله الاغ دارن میرن نوشته ادمایی ک از زندگیم بیرون کردم...بعد میگه بیاین امشب بریم خونه داماد ناراحتیو تمومش کنین...دلم میخواد خفششش کنم
بنظرت بابت کار امروزش بهش چیزی بگم؟ک چرا منو تو عمل انجام شده گذاشتی من اگ میخواستم زنگ بزنم خودم بلد بودم همونجور ک تبریک تولدش گفتم ولی نباید اینکارو میکردی شخصیت من زیر سوال بردی
میشناسمش نشسته ب خواهرشوهرم گفته فلانی گفت گوشیو بده احوال بپرسم..
درصورتی ک اگرصادقانه میگفت دخترم اینجاس من احوالشو از مامانش میپرسیدم و سلام میرسوندم...خیلی عصبیم کرده کارش
چون فقط از طرف ما میخواد بره طرف اونا
به نظرم زنگ نزن عزیزم به اندازه کافی تنش ایجاد شده. جدی میگم این تجربه شخصی منه. هرچی بیشتر حرص و جوش بزنی اونا بدتر می کنن. خونسرد و با آرامش کار خودت رو بکن. دفعه بعد اگه اینکار رو تکرار کرد همون موقع تذکر بده با لحن خوب. با پنبه سر بریدن بهترین روشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
