۱/۲۰۰ نقد بده من مهریمو ببخشم بهتره یا همون مهریه رو بندازم اجرا
تعداد سکه که دیگه مهم نیست ۱۱۰ تا میدن که اونم احتمالا سالی یه سکه باشه
چون آقا خونه نداره حقوق ثابت نداره
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
به اندازه خرید یه خونه باشه بهتره. مثلاً یه خونه کوچیک هم بود که با ۱.۵ بشه خرید.
تو شهرمون نهایتا اشغال دونی ۳۰ متری تو بدترین محله بتونم پیدا کنم نمیارزه
مهریه بهتره یا پول
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
ای داد بیداد. پول نقد خب بهتره ولی حداقل مبلغش بالاتر کن.
نداره
میخواد ماشین بفروشه ۱ تومنه
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
پول و بگیر طلاق بگیرحوصلع دازی بری دادگاهبعذشم سالی ی سکهپول و بگیر طلا اب شده بخر
اگه مهریه رو ببخشم روند جدایی سریعتر میشه؟
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!
توافقیه دیگه بله سریع جدا میشیگلم چرا میخوای جدا بشیبچع داری،
خب اگر راضیش کنم توافقی باشه مثلا شما میدونی حدود چندماه زمان میبره
یدونه پسر دارم، مشکل زیاده
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تابتوانم به بیعدالتی اعتراض کنم ....من ميدانستم نوميدي هست، اما نميدانستم يعني چه. من هم مثل همه خيال ميکردم که نوميدي بيماري روح است. اما نه، بدن زجر ميکشد. پوست تنم درد ميکند، سينهام، دست و پايم. سرم خالي است و دلم به هم ميخورد. و از همه بدتر اين طعمي است که در دهانم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اينها با هم. کافي است زبانم را تکان بدهم تا دنيا سياه بشود و از همۀ موجودات نفرت پیدا کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن...!