عزیزم خودتو بذار جای اون ،مجردی یک درد این که شبانه روز مادر پدر داری کنی یک سختی دیگه این که احساس تنهایی کنی یک درد و دردهایی که تو زندگیش هست و ما خبر نداریم حالا با این اوصاف همین دلگرمی و همفکری که جز وظایف شوهر شما هم هست و همین طور که شما وظایفی هم نسبت به خانوادت داری اونم نسبت به خانوادش داره آیاممکنه مشکل داشته باشه ؟حتی اگر کل این سایت بگن آره نذار هر روز صحبت کنه به نظرت عقل و انصاف و وجدان چی میگه
ببین من خودم بزرگترین مشکلم با همسرم تو ۱۱ سال زندگی همینه...ینی معضل زندگی ما ...یه خواهر شوهر ۵۳ ساله دارم کت همسن مادرمه از اولم خودش و انداخت وسط که من همه کارم ... روزی ۴ بلر حداقل زنگ میزنه ...باید از همه چیز خبر داشته باشه ...از من و خانوادم و کی میره ...کی میاد ...کجا میرید .. تمام پس انداز شوهره من دستشه ....به اسم اینکه من مث مادرتم ...مادر شوهره بنده خدامم زدن کنار نزاشتن یه کلمه تو خواستگاری پسرش حرف بزنه ... اونایی هم که میگن نه و فلان ...تجربه نکردن...نمی دونن اینکه یه نفره سومی انقد عمیق تو زندگیشون باشه که از اصلی ترین راز های زندگیتون خبر داشته باشه ...وقتی زندگی که حریم نداشته باشه به چه درد میخوره .. ببین اگه در حد حال و احوال و حرف زدن خواهر برادرانه است روزی ۱۰ بازم زنگ بزنه ایراد نداره ...ولی اینکه بخاد از همه ی زندگی بخاد خبر داشته باشه خیلی بده ....خیلی زیاد
خدایا این چی بود دیدم🫤
کاش حافظه این چند دقیقه پاک شه
مگه اسیر میبرید؟
واااای مغزم سوت کشید
وای خداروشکر ی همدرد پیدا شد بخدا دقیقا مشکل منم همینه دقیقا همه کاره خونه انقدر فضوله تو کل خانوادشون معروفه از همه چی زندگیمون خبر داره حالا باز من برا خودمو هضم میکنم از زندگی خانوادمم همشون دوست دارن بدونن اینکه کجا میرن کی میان چقدر دارن وای خدایا به رفتازاشون فکر میکنم دیونه میشم واقعا سخته فقط صبر میخاد ببین این الان شوهر کنه بره باز کمتر میشه درگیر زنذگی خودش میشه ولی شوهری وجود نداره شوهر من خیلی سادس خیلیا انقدر راحت میشه ازش حرف کشید خدا میدونه
خواهر شوهره من متاهله یه بچه ۱۷ ساله هم داره چون کلا دیر بجه دار شد ...نزدیک ۳۸ سالش بود ....ولی کلا شوهر ش و دایورت کرده چسبیده به شوهره من ...شوهره نصف هفته خونه نیست چهارشنبه هم میره قزوین خونه مادرش تا جمعه .اینه کلا چسبیده به زندگی من ... ینی این تلفن و زمین نمیزاره ... ببین کلا با خواهر ش که مجرد خونه پدر هم همینه ...اونم ۴۶ سالشه ..مثلا اگه خونه ی مادر شوهرم باشیم ساعتی یبار به خونشون زنگ میزنه ببینه داریم چیکار می کنیم ..با اونکه خونه خودش دو تا اونطرف تره .. تا این حد فضول ..با مامان خودم مقایسه اش می کنم سرم سوت می کشه ...
وای خدا صبرت بده باز اون یکی خواهر شوهرم متاهله اصلا کار خاصی نداره ولی این انقدر بلاس هر ساعت زنگ میزنه ببینه کجایبم بعد مثلا میگیم مهمونی هستیم عوض اینکه قطع کنه کلی حرف میزنه از ریدن بچهای اون یکی داداشش تا ریدن خودش خب بابا به ما چه شعور داشته باش میدونی که مهمونی هستیم اصلا ادم روانی میشه دیگه مجبوریم سکوت کنیم حرف هم زدنی میگن میخایین ابجی و داداش رو جدا کنیذ بابا یکی نیس بگه خب اگه اینا این همه وابسته همن بیخود کردین زن گرفتین برا پسرتون میموند با خواهرش دیگه
