دیروز از صبح ساعت ۸ خودش بیرون بود تا ۱۱ شب
من خونه تنها هی میگم یروز بریم بیرون منیکم خرید بکنم اصلا خرید نکنم یکم بگردم پوسیدم تو خونه
قرار بود امروز بریم که نگو دیشب اقا برنامه چیده ما امشب میاییم اونجا الان گیر داده بریم اونجا خب تفریح من نشد خونه مادرشوهر ک ادم هر هفته نمیره که وای خدا خسته شدم از دست این مردی ک انقدرررر مادرشو ترجیح میده موندم چرا اومد دیگه زنگرفت بهشم میگم دلت تنگ شده برو خودت ببینش بیا میگه من زن نگرفتم تنها برم گفتم زنم نگرفتی ک تفریحش باشه خونه مادرشوهد که
الان گفتم ن بیرون میام ن خونهمامانت میام به نظرتون خوبه؟