سالی که همسرم اومد خاستگاری گفت امسال وکالت قبول میشم مدرکش بالا بود منم قبول کردم و عقد کردیم بعد از عقد نتایج اومد قبول نشد دوران عقد دوباره سرکار نرفت و ازمون داد ولی خیلی ریلکس بود جوری که میرفت کتابخانه زنگ میزد ۳ ساعت صحبت میکرد
دم ازمون مهمونی میرفت اونموقع من میگفتم لابد خودش برنامه داره و قبول نشد
امسال عروسی کردیم دوباره سرکار نمیره و من خودم حقوق دارم برای خرج خودم و خودش هم درامد محدود داره از جایی سرمایه گذاری کرده و من واقعا اذیت میشم چون خونه پدرم خیلی شرایط خوبی داشتم و عادت ندارم
عییین مامانا شدم در برابر بچه دبیرستانیشون همش میگم بخون مدام حرص میخورم ولی خیلی ریلکسه
دیگه واقعا موندم چیکار کنم هرچی میگم بیخیال باشم برام سخته چون نه سفر میریم نه با خیال راحت مهمونی نه میگم جایی برسوندم نه میگم کار خونه کمکم کنه که بتونه مطالعه کنه
همش استرس دارم نکنه قبول نشه خودش هم اعتماد به نفس کاذب داره فکر کنم نمیدونم چطوره درکش نمیکنم
میشه بگید چیکار کنم شده کابوس برام این موضوع