مادرم فرشته بود
دو روز قبل از رفتن مادرم
پسری یتیم اومد ازم یه لیوان آب خواست
من هم به جای یه لیوان یه بطری بزرگ بهش دادم به یاد مادرم
اما فرداش مامانم از من یه جرعه آب خواست فقط یه جرعه
بی وجدان ها نذاشتن بهش بدم
از همان روز با همه ی تشنه ها قهرم
و بچه ها گفتم هرگونه ای آب خواست شما بدید من دیگه با این دست ها به تشنه ای آب نخواهم داد