پدر خوبیه ولی بعضی وقتا کارایی میکنه اعصابم میریزه بهم
من و مادر و پدرم ۳تایی تصمیم گرفتیم بریم کربلا
مادرم پاسپورت نداشت رفته براش بگیره بدون هماهنگی برا مادربزرگم گرفته
حالا مادربزرگم مهربون بود یه حرفی ،زبون مثل نیش مارکنایه دار غر زن لج باز بهش بگی بالا چشمت ابروه قهر میکنه
خدا بخاد سه شنبه میریم ار الان ساک بسته اومده خونمون
بابام میگه بخاطر جنگ دست و بالم بسته شد پول کم دارم میگه سهیلا یعنی مادرم هیچی نمیخره نگران نباش
با خنده میگه واسه باز شدن بخت دخترش میشینه دعا میکنه یعنی من🫤
آخه پدر من بعد ۲۰واندی سال زنت یه مسافرت میبری اینم باید بیاری اح