2777
2789
عنوان

متاهلا از کجا به بعد دیگه عوض شدی دیگه از ته دل نمیخندی

| مشاهده متن کامل بحث + 7130 بازدید | 205 پست
آشتی هم بکنه بازم میدونه چه جوری هستنهمین که پشت هست به خدا کافیه پیش تو طرفداری نکرد هم نکرد بعدا ب ...

اخه عزیزم بخدا اونیکه اونا میگفتن من نبودم من حتی برخلاف میل شوهرم رفتم دکتر برگه بکارتم گرفتم .. حرفاشون دلمو سوزوند و بیشتر از این سوختم که هرجور نگا میکردم شرایط خونوادگی ما خیلی بالاتر از اونا بود و اینو همسرمم هی میگفتا ولی اونا طاقچه بالا میزاشتن خودشونو بالاتر میدیدن... منم ماه عسل رفتم امام رضا سپردم دست حضرت ابالفضل که هرچی با من و دلم کردن خدا قسمت بچه هاشون کنه تا بفهمن سوختن جیگر آدم چه حالی میشه..

تقریبا سه ساله که بریدم،خیلی گنداخلاقه،چ شبها که گریه میکردم و خانوادم شاهد بودن،دیگ آنقدر سرد شدم ک خودش مهم نیست فقط حرفاش آزارم میده،ی هفته اس پدربزرگم فوت کرده،وعمدا بهش فحش داد که بگه چقدر خفنم،چندین ساله پدرمواز دست دادم و بهش فحش میده،نمیدونم دیگ چیکارکنم،بخدا درموندم،😭😭😭دعا کنین بمیرم و راحت شم

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

چی شد بعد ۵ سال؟



تکراری شدیم، منکه با عشق بودم همیشه ولی یه ادمه دیگه شده بود بعد از ازدواج، انگار از تنهایی پناه اورده بود نه دوس داشتن و زندگی، و بعد ب مرور خودشو نشون داد،،  البته الانم هست ولی تقریبا 😊 واقعا دمه پدر و مادرامون گرم چقدر با عشق زندگی میکردن ❤ اون صمیمیت دیگه نیست

منم میخوام اهمیت ندمسر خودمو گرم میکنمولی خب این عذاب همیشه هست میترسم مریض شم از دستش، شما چیکار می ...

تحمل تا الان کردم ولی دیگه نا ندارم دیگه انرژی واسم نمونده یه افسرده منزوی شدم که یا تو فکرو خیالم یا تو گوشی

خیلی قوی بودم چیزایی که سر من اومد شاید خیلیا همون اولاش می‌میبریدن ولی من تحمل کردم بهشون یعنی به مشکلاتم اهمیت ندادم تا اینکه دیگه تحملم تموم شد

الان فقط مجبوری زندگی میکنم بخاطر بچه هام

باورت میشه اونقدر بریدم که وقتی جنگ شد دوست داشتم هر جا منو بچه هام هستیم اونجا یه موشک بخوره بچه هامم تو این دنیای کثیف نمونن

وای اهل درد دل نیستم نمیدونم چی شد گفتم


اما… 

حتی در تاریکترین لحظات، همیشه یک جرقه کوچیک برای نجات وجود داره

شاید اون جرقه به چشم نیاد،

 شاید فقط مثل یک نقطه‌ کمرنگ باشه،

 اما همون نقطه میتونه دستگیره ای بشه برای ساختن یک زندگی تازه


منم یه روزی به نقطه صفر رسیدم

جایی که نه راه پس داشتم نه راه پیش… 

جایی که حس میکردم همه چیز رو باختم

جایی که ناامیدی مثل یک سیل سنگین، وجودمو پر کرده بود

جایی که حتی مرگ برام از زندگی راحتتر بود


اما تموم شد اون حال بد

نه به این خاطر که اون روزا آسون بودن… 

چون از دل همون سیاهی یک آدم جدید متولد شد

انگار یک آدم جدید از خاکستر آدم قبلیم بلند شد


میدونی شبیه چیه؟

شبیه ماری که قبل از پوست انداختن، خودشو به سنگای سخت و خشن میماله… 

چون فقط با این درد میتونه پوست کهنه رو از خودش جدا کنه و با پوست تازه به زندگیش ادامه بده


این دقیقا همون جمله‌ایه که هزار بار شنیدیم که میگن

سیاهترین لحظه‌ شب، درست قبل از دمیدن سپیده‌س!


انسان هم همینطوره…

تا به عمیقترین سیاهی نرسه،

 تا با صخره‌های سخت زندگی برخورد نکنه و پوست کهنه‌ ش رو نندازه، نمیتونه دوباره شروع کنه


شاید ازم بپرسی مشکل من چی بود؟ چی شد که از اون برهه گذشتم؟

هر کسی نسخه‌ مخصوص خودشو برای زندگی داره

هیچوقت خودتو با هیچکس مقایسه نکن


اما یک چیز هست که برای نجات بین همه مشترکه…

راه نجات همیشه از دونستن شروع میشه👌


باید بفهمی کی هستی، 

چی هستی، 

 به کجا میخوای برسی،

 از زندگی چی میخوای،


همین که قدم توی این مسیر بذاری خدا خودش کمکت میکنه راه رو نشونت میده

و اون نقطه کمرنگ تبدیل میشه به یک خورشید پرنور برای یک زندگی تازه






میدونی اگر شنونده غیبت باشیم هفتاد برابر غیبت کننده گناه کردیم؟!! آره وحشتناکه!! دلیل بیشتر بودن گناه شنونده اینه که به غیبت کننده این جرات رو میده که بازم کارشو تکرار کنه. بیا از همین الان تلاش کنیم اجازه ندیم جایی که حضور داریم این گناه بزرگ اتفاق بیفته.  اولین قدم در برابر غیبت اینه که اصلا اجازه ندیم غیبت صورت بگیره، دوم اینکه اگر اتفاق افتاد ردّ غیبت کنیم،  یعنی از کسی که غیبتش شده دفاع کنیم. حدیث از پیامبر (ص) هست که گفتند کسی که بر برادر مسلمانش منت بگذارد و در برابر غیبتی که از او در مجلسی شنیده دفاع کند خداوند هزار در از شر و بدی را از او در دنیا و آخرت باز می گرداند و اگر دفاع نکند در حالی که قادر بر دفاع است هفتاد برابر گناه غیبت کننده بر او است. حالا سوال پیش میاد که چجوری دفاع کنیم؟ اگر از ویژگیهای ظاهری اون شخص غیبت شد که مثلا چهره ش فلانه ، بگیم اینا که عیب نیست ،عیب اینه که انسان از انسانیت به دور باشه یا گرفتار گناه باشه. اگه از خصوصیات اخلاقی اون شخص غیبت شد که مثلا حسوده یا خسیسه، اینجا سعی کنیم این ویژگی اون شخص رو توجیه کنیم و مثلا بگیم  اینطور نبوده و شاید منظورش این نبوده و صحبتایی مثل این رو بگیم و اگر اون خصیصه قابل توجیه نبود بگیم به هر حال هر آدمی گرفتار خطا میشه، کیه که خطا نداشته باشه ! یا این احتمال رو مطرح کنیم شاید به طور غیرعمد اون رفتار نادرست ازش سر زده. و اگر دفاع مقدور نبود بحث رو عوض کنیم و یا محل و مجلس غیبت رو ترک کنیم، و اگر ترک محل مقدور نبود باید به شکلی مثل بی اعتنایی یا تغییر رفتار نسبت به غیبت کننده نارضایتی خودمون رو نسبت به این عمل نشون بدیم. امام علی (ع) در این زمینه میفرمایند؛ پایینترین حد نهی از منکر و انکار عمل اهل گناه این است که با چهره ای در هم کشیده و ناراضی از عمل آنها با آنها برخورد کرد. و در آخر برای کسی که غیبتشو شنیدیم صلوات بفرستیم یا آیةالکرسی بخونیم یا واسش دعا و استغفار بگیم یا به نیابتش صدقه بدیم...اینجوری حداقل سعی خودمون رو کردیم قدم خیری برای اون شخص برداریم و در حد توان برای گناهی که ناخواسته درگیرش شدیم کاری رو به عنوان جبران انجام داده باشیم...
اما… حتی در تاریکترین لحظات، همیشه یک جرقه کوچیک برای نجات وجود دارهشاید اون جرقه به چشم نیاد، شاید ...

اون جرقه کوچیک نیس تو زندگیم

یه روز از خواب بیدار میشم میگم امروز روز خوبیه فلان کار میکنم بهترین روزه برام ولی قشنگ  گند زده میشه بهش توسط اطرافیان یا شوهرم یا هرچی

یعنی از دلخوشی هایکوچک هم محرومم

تحمل تا الان کردم ولی دیگه نا ندارم دیگه انرژی واسم نمونده یه افسرده منزوی شدم که یا تو فکرو خیالم ی ...

خدا کمکمون کنه...ایشالا سایه ات بالای سر بچه هات باشه.و شرایط بهتر بشه.

بعد از بدنیا اومدن بچه هم شوهرت تغییری نکرد؟

پست منو میفرستم بخون،موندم برم آی وی اف کنم  بچه بیارم یا نه. هیچ‌دل خوشی از همسرم ندارم.ولی میگم اگه بچه داشتم حداقل دلم به‌اون خوش بود

تحمل تا الان کردم ولی دیگه نا ندارم دیگه انرژی واسم نمونده یه افسرده منزوی شدم که یا تو فکرو خیالم ی ...

من خیلی ناامیدم

نه به خودش امیدی هست نه بچه دار میشه

هرروز میره خونه ی مادرش،من بمیرمم براش مهم نیست، مثلا میبینی الان خوب بود باهام داشت قربون صدقم میرفت،یه هو انقدر عوض میشه انگار دشمنه

محدودم میکنه همش ترس توی دلم دارم هرکاری بخوام بکنم استرس دارم

مهمونی و مسافرت و عروسی رو تبدیل به عزا میکنه

ناباروری هم داره 

خدایا موندم چیکار کنم....نمیخوام خونه مو داغون کنم نمیخوام آبروم بره ولی دیگه نمیتونم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز