وقتی اومدم خونه و بخاطر دستمال های کثیفی که تو حمام و توالت بود تمام سطل زباله های خونه رو انداختم دور
هنوزم خونم سطل زباله نداره
از اسفند یا فروردین امسال ک میدیدم شوهرم عوض شده ، انگااری حوصله نداشت و میگفت افسردم منم افسرده کرد . تا ی ماه پیش ک فهمیدم همه اینا ب دلیل خیانته و اقا دارن زیرابی میرن. دارم جدا میشم 😊 فک نکنم تا اخر عمرم دیگ از ته دل بخندم . قلبمم سوخته
از بعد بله گفتنم ب اجبار
دیگ ادم سابق نشدم
هروز شبم با گریس زیر پتو تا اخر عمرم ک بمیرم
از همون موقع که عقد کردم چیزی در درونم شکست و دیگه درست نشد
از وقتی که حامله بودم ولم کرد یه ماه شد برگشتم سر خونه زندگیم ولی دیگه هیچی مثل سابق نشد همه حرمت ها از بین رفت
ممنون مهربون،ولی خدا کجا بود میگن قسمت هست پیشونی نوشت هست پس خدا مال مارو بد نوشت
نه بچمم به دنیا اومد بدتر شد انگار. حسودی می‌کرد من برا بچم میمردم این حرص میخورد
اصلا از اول بچه دوست نداشت از همون اول که فهمید من حامله ام دماغش آویزون شد خوشش نمیومد میگفتم خب بچه هم واسه زندگی لازمه،من عاشق بچه بودم ولی با کاراش باعث شد حوصله بچه هامو ندارم الان پسر هفت ساله ام همش میاد میگه مامان بیا بازی کنیم میگم برو خودت بازی کن حوصله ندارم
بعضی وقتا میگم کاش بچه نمیاوردم حیفه این بچه ها،میگم اگه نبودن یا کاری میکردم
خودت میدونی الان زمونه خیلی بد شده به نظر من مردی که آدم نباشه درست نباشه عشق زن و بچه تو دلش نباشه بی عاطفه و بی مسئولیت باشه حیفه براش بچه بیاری
اینجور مردا تربیت بچه رم خراب میکنن
البته من خودمو میگم شما صلاح زندگیتو بهتر میدونی
وقتی میرفتیم جاییخونه رو میداد دست برادرش و دوستاش اوناهم زن می اوردن خونه
بی،شرف ها حتی دستمال های کثیفشونم جمع نمیکردن
حتی تو توالت نوار بهداشتی هم دیدم
سطل ها رو انداختم دور دفعه بعد که خونه نبودیم کف حمام و توالت مینداختن
میخوام بگم واگذار میکنم ولی خب خدایی نیست
چون اکه بود شوهرم منو کمتر از اونا نمی دید
